مسعود نبیدوست/
امید شجاعی شاید حالا میتوانست کرسی تدریسی در یکی از دانشگاههای معروف ایران داشته باشد و از تجربههای متعدد این سالهایش بگوید؛ از تجربه سالها کار مرمتی در جاهایی همچون میمند و جیرفت. او اما یک روز تصمیم گرفت قید درس و دانشگاه را بزند و به جای نشستن سر کلاس، بشود استادکار مرمتِ ایراج؛ روستایی تاریخی اما نا شناخته که معلوم نبود اگر پای امید به آن نمیرسید، امروز چه روز و روزگاری داشت.
امید شجاعی حالا مشغول مرمت خانههای روستایی است، گاهی وقتش را به مرغداری و شترداری میگذراند، بعضی روزها توریستهای خارجیاش را سر و سامان میدهد و خلاصه یک تنه پای توسعه میراث فرهنگی و گردشگری روستایی ایستاده که بیشتر جوانهایش قید آن را زدهاند.
-امید شجاعی متولد بهبهان است؛ شهری با 200 هزار نفر جمعیت، ولی امروز در یک روستای 200 خانواری زندگی میکند. قصه این مهاجرت از کجا شروع میشود؟
قصه از سال 82 شروع شد که من رفتم دانشگاه. قبلش خیلی چیز پیچیدهای نبود. دو سالی در زاهدان رشته مرمت بناهای تاریخی خواندم و کاردانی گرفتم. البته قبل از تمام شدنش یک دوره کارآموزی داشتیم و برای همین یک ماه در روستای میمند مستقر شدیم. میمند هم که میدانید، یک روستای صخرهای تاریخی است که حدود 450 خانه دستکند دارد. ما آن زمان برای نقشهکشی، برداشت بناهای تاریخی و کارهایی مثل مستندسازی و آسیبشناسی با یک گروه هفت نفره در آنجا مستقر شدیم. همه گروه هم یک ماه آنجا بودند، به جز من که به خاطر قدری کسالت مجبور شدم پنج روز بیشتر از بقیه آنجا باشم. در همان پنج روز هم فهمیدم که یکی از کارشناسهای میراث میمند ممکن است از آنجا برود و من میتوانم به عنوان ناظر همان جا مشغول شوم. همین هم موجب شد که به برگشتن به میمند فکر کنم.
- یعنی به روستای میمند به عنوان محلی برای کار و زندگی همیشگی فکر کردید؟
بله. اتفاقاً بعد از کاردانی هم از میراث فرهنگی میمند تماس گرفتند و من هم همان جا مشغول به کار شدم.
- مسئول چه کاری بودید؟
ناظر و سرپرست کارگاه مرمت. میشود گفت که این حضور، نخستین تجربه زندگی من در روستا بود. در مدتی هم که آنجا بودم، شاید حتی تا شهر بابک هم که همان نزدیک بود، نمیرفتم.
- این برای شما که قبل از آن در شهر زندگی کرده بودید، سخت نبود؟
فهمیده بودم چیزی که آدم را در روستا آزار میدهد، نداشتن کار است. ولی کار که باشد، تنوع هم به وجود میآید. برای همین هم مدام کار میکردم. هم کارهای مرمتی بود و هم کمک به اهالی و کارهای متفرقه روستا. همین هم موجب شده بود که خیلی به روستاییها نزدیک شوم. تا جایی که خیلیها اشتباه میکردند و مثلاً بعد از دو سال از حضور من در میمند، فکر میکردند 6، هفت سال است که من آنجا ساکنم. کمکم برای تأمین لبنیات خودم، یک گاو هم خریدم. این طوری هم شیر داشتم و هم بقیه لبنیات را تولید میکردم.
- یعنی تصمیم گرفته بودید که مثل یک روستایی واقعی زندگی کنید.
بله. حتی بعضی موقعها با چوپانها میرفتم صحرا. یا مثلاً برای پیرترها گردو جمع میکردم. گاهی وقتها هم میرفتیم جمعآوری گیاههای دارویی.
- قصدتان از این فعالیتها بیشتر تجربه بود؟
هم تجربه بود و هم فکر میکنم اگر اینها در کنار هم جمع نمیشد، اصلاً توی روستا دوام نمیآوردم. برخی از آن طرف میمندیها هم که علاقه ما را به کارهای روستایی میدیدند، بیشتر انگیزه میگرفتند. برای همین در همان دوره توانستیم نمدمالهای قدیمی روستا را ترغیب کنیم که کارشان را دوباره آغاز کنند. خب خود من هم به خاطر علاقه شروع کردم به یاد گرفتن بعضی صنایع دستی مثل سبدبافی یا نمدمالی.
- پس حسابی همان جا پاگیر شده بودید. ولی چه شد که همان جا نماندید؟
بیرون آمدنم از میمند یک جورهایی بر حسب اتفاق رقم خورد. قضیهاش هم این بود که گاهی وقتها بودجه نمیرسید و برای همین مدیر پایگاه مجبور میشد کارگاه را مدتی تعطیل کند. یادم هست در یکی از همین تعطیلیها با مدیر پایگاه مشورت کردم که مثلاً سفری پیشنهاد بدهد. ایشان هم پیشنهاد داد که بیایم همین منطقه خور و بیابانک و روستاهایی مثل گرمه و ایراج. هدف ایشان هم بیشتر این بود که بیایم اینجا و خانههایی را برداشت کنم تا برای ثبت ملیاش اقدام کنند.
- پس ارتباط شما با این روستا از همان تعطیلی شروع شد.
بله. در آن سفر اول آمدم اینجا، بعد هم رفتم طرف گرمه و کویر مصر. خب در همان سفر هم با مازیار آل داوود (پدر بومگردی ایران) آشنا شدم. آشنایی با ایشان هم خیلی در نگاه من تأثیرگذار بود. چون میدیدم خودش زندگی در تهران را رها کرده و آمده توی روستا. در کل ولی فکر میکنم زنجیرهای شکل گرفته بود که من را به روستا علاقهمند کرد. این زنجیره اول از میمند شروع شد، بعد در همین روستای ایراج با دیدن خانههای تاریخی ادامه پیدا کرد و پس از آن هم رسید به دیدن مازیار و رفتن به کویر مصر. حتی در مصر هم که بودم سعی کردم ساربانی شترها را در بیابان تجربه کنم. الان هم فکر میکنم شاید هر کدام از این تجربهها نبود، من هم الان اینجا نبودم. البته من بعد از این ماجراها برگشتم میمند و همزمان با کار، کارشناسی مرمت را هم در دانشگاه کرمان شروع کردم. البته مدتی که گذشت، تغییرات مدیریتی موجب شد که از میراث میمند بیرون بیایم و در کنار درس، چند سالی در میراث جیرفت مشغول به کار شوم.
- در همه این سالها، خانواده مشکلی با دوری شما نداشتند؟ مثلاً نمیشد پروژههای مرمتیتان را جایی نزدیک بهبهان انتخاب میکردید؟
خانواده شاید در حد گلایه چیزهایی میگفتند. مثلاً گاهی میگفتند که برو فلان اداره مشغول به کار شو. یا مثلاً یکی از برادرهایم شاغل شرکت نفت بود و خانواده شاید توقع داشتند که من هم همان مسیر را بروم. من ولی خیلی با این کارها وسوسه نمیشدم. یعنی بیشتر دوست داشتم در همان حوزه کاری خودم فعالیت کنم. بویژه اینکه بعد از پایان کارشناسی، ارشد مرمت را هم در دانشگاه یزد قبول شدم؛ دانشگاهی که البته یک ماه بیشتر نتوانستم ادامه بدهم.
- چرا؟
ببینید، دلیلی که من یزد را انتخاب کرده بودم، این بود که نزدیک به این منطقه باشم. یک جورهایی شاید این روستا ذهن من را مشغول کرده بود. یعنی هم روستا خیلی خوب بود و هم شاید کویر.
- دوست داشتید اینجا چه کار کنید؟
شاید اول علاقه داشتم خانههای قدیمی اینجا را مرمت کنم. یا غیر از این چون مازیار آل داوود را دیده بودم، دوست داشتم مثلاً در زمینه گردشگری کار کنم. مثلاً توریست و گردشگر بیاید و این جور کارها.
- برای همین قید تحصیل را زدید؟
همان یک ترم را هم به سختی گذراندم. شاید یک ماه و نیم گرمه بودم و بیشتر به مازیار کمک میکردم. دو روز در هفته هم کلاس داشتم و با اتوبوس میرفتم یزد. خلاصه اینکه همان یک ترم را گذراندم و بعد هم انصراف دادم.
- نمیخواستید هر دو را کنار هم داشته باشید؟
فکر میکنم همان حدی که از مرمت یاد گرفته بودم، من را برای همین کاری که میخواستم، آماده کرده بود. یعنی فکر میکردم بیشتر از این، وقتم تلف میشود. از طرفی ایراج و بافت تاریخیاش برای من یک دانشگاه بود. نگاهم این بود که کار مرمت را شروع کنم و فضا را برای گردشگر فرهنگی آماده کنم.
- گردشگر فرهنگی؟
بله. در تعریف من کسانی بودند که میخواهند زندگی روستایی را تجربه کنند. البته حالا کمکم به این نتیجه رسیدهام که این مدل گردشگر را بیشتر میتوانم بین توریستهای خارجی پیدا کنم. چون اولاً ایران برایشان جذاب است و دوماً سفر برای آنها معادل تجربه است. یعنی اصلاً دنبال تفریح نیستند. بیشتر دوست دارند دنیای ایران را کشف کنند و تجربههایی برای خودشان کنار بگذارند.
- شما آمدید اینجا. چه کسی قرار بود از شما حمایت کند؟
خب وقتی آمدم اینجا، با مازیار هماهنگ بودم. ایشان هم میدانست که من میتوانم برای اینجا مفید باشم. یکی از دوستانم هم خانهای در همین روستا داشت که همان جا مستقر شدم. حالا البته برق و گاز نداشت. یک سیم برق بود که از همسایه گرفته بودم. غذا را هم روی آتش میپختم. البته بعد از یک ماه در همین خانه ساکن شدم که خانه پدری یکی از اهالی بود. حالا باید میرفتم دنبال کارها.
- شما بعد از کلی ماجرا سرانجام در ایراج مستقر شدید. حالا قرار بود چه کاری انجام بدهید؟
خب ما در ایراج بافت تاریخی بزرگی داریم با حدود 200 خانه قدیمی. من نگاهم این بود که بتوانم مرمت اینها را کمکم آغاز کنم. خب اول هم همین خانه را شروع کردم، ولی چهار سالی طول کشید تا انگیزه مرمت خانهها در مردم ایجاد شود. برای همین هم خودم را با کشاورزی و کارهای دیگر سرگرم کردم.
- پس بر خلاف تصورتان دست کم در ابتدای کار خیلی نشد در حوزه تخصصتان مشغول شوید.
اول نه. برای همین بیشتر به کشاورزی مشغول شدم. یک بز و دو تا بزغاله هم گرفتم. خب اهالی هم چون بیشتر مسن بودند، خیلیهایشان درخواست داشتند که اگر میتوانم توی کارهای کشاورزی کمکشان کنم. خب همین هم موجب شد که مقداری زمین و آب در اختیار من قرار بدهند و به کشاورزی مشغول شوم. بعد کم کم علف دستم آمد. شاید بزها را بیشتر برای همین گرفتم. بعد کمکم رفتم سراغ مرغ گرفتن تا تخم مرغم را خودم تأمین کنم.
- اینها برای شما درآمد خوبی داشت.
نه خیلی خوب. البته گاهی بعضی کارها را هم برای اهالی انجام میدادم. مثلاً یکی از اهالی قرار بود سقفش را ایزوگام کند، ولی من پیشنهاد دادم که خودم سقف را کاهگل کنم. خب این هم آورده مالی داشت برای من و هم موجب میشد به هدفم که آسیب نخوردن بافت خانههای قدیمی است، برسم.
- در گردشگری که از اهداف اولیه تان بود، چقدر موفق بودید؟
گاه گاهی توریست داشتیم. بیشتر هم افراد علاقهمندی بودند که میخواستند زندگی در روستا را تجربه کنند. من هم سعیام این بود که این موقعیت را برای آنها فراهم کنم. مثلاً دوستانی از تهران میآمدند و من سعی میکردم دیوارچینی، کاهگل مالی یا طاق زنی را در اینجا تجربه کنند. یا گاهی سعی میکردم تجربه تولید صنایع دستی را فراهم کنم برایشان. تا اینکه سرانجام دو سال پیش که یکی از اهالی میخواست خانهاش را کاهگل کند، پیشنهاد دادم به مرمت خانههایی که دارد، فکر کند. خب همین قضیه هم منجر شد به آغاز مرمت چند تا از خانههای روستا و عملاً فعالیت من از همان موقع تغییر کرد. تا الان هم کار مرمت یکی دو تا از این خانهها انجام شده و چند تای دیگر هم در حال انجام است.
- روزگار امید شجاعی امروز چطور میگذرد؟
الان که خیلی سرم شلوغ شده. خب چند تا کارگر داریم که در خانههای مختلف کارهای مرمتی را انجام میدهند. البته چون اینجا نیروی کار کم است، از زاهدان نیرو آوردهایم. غیر از این، زمین یکی از اهالی هست که انار و پسته دارد و باید کار آبیاریاش را انجام بدهم. خودم هم زمین کوچکی دارم که اوایل یونجه و باقالی و آفتابگردان میکاشتم، ولی از سه سال پیش شروع کردهام به کاشت زعفران. الان هر سال هم 40، 50 کیلو پیاز میکارم که کمکم محصول بدهد. تا الان البته محصولش در حد خورد و خوراک خودمان بوده، ولی به امید خدا کمکم بیشتر میشود. خب در کنار این، حضور گردشگرها خودش درآمدی برایم داشته است.
- تعداد این گردشگرها زیاد است؟
بد نیست. خب خارجیها معمولاً وقتی میآیند برای کار، تقریباً دو هفتهای میمانند. هر روزی هم تقریباً چهار، پنج ساعتی مشغول هستند. علاوه بر این کار، خب هزینهای هم میدهند برای این کار. مثلاً همین فردا دو تا فرانسوی میآیند که قرار است اینجا بمانند. یا قبلاً یک گروه آلمانی آمده بودند که هم کمک کردند انارها را جمع کنیم و هم پختن رب انار را یاد گرفتند. خلاصه سرمان گرم است حسابی.
- پس شد کشاورزی، باغداری، کاهگل مالی، مرمت روستایی، ساخت صنایع دستی و پخت نان. تدارک خوبی برای توریستها دیدهاید.
هر چقدر هم تقاضا بیشتر باشد، بیشتر میتوان اهالی را درگیر کرد تا گردشگری مورد نظرمان شکل بگیرد.
- روستاییها هم همراه هستند؟
بله. هم شورا، هم دهیاری و هم مردم، همگی همراهند. خب همینها موجب شده که ما از یک کاهگل کردن ساده سقف یک خانه برسیم به موارد زیادی که الان در نوبت مرمت هستند. غیر از این میهمانهایی داشتهایم که خانههایی اینجا خریدهاند و همین جا ساکن شدهاند. البته شرایطمان برای فروش خانه به شهریها این بوده که اینجا را برای سکونت انتخاب کنند. خب خیلیها هم بودهاند که همین جا ماندهاند.
نظر شما